دارويى كه براى حضور قلب سودمند است
مرحوم فيض كاشاني (رضوان الله تعالي عليه) در كتاب المحجة البيضاء مي نويسد:
بدان مؤمن ناگزير است خداوند را تعظيم و در برابر او فروتنى كند، و از او ترسان و به او اميدوار و از تقصيرهاى خود شرمگين باشد، و پس از ايمان به او بايد از اين احوال تهى نباشد، اگر چه قوّت آنها همواره به اندازه قوّت يقين اوست. و جدايى او از اين حالات در نماز نمىتواند
جز پريشانى فكر و تفرقه خاطر و حاضر نبودن دل براى راز و نياز با پروردگار و غفلت از نماز سببى داشته باشد. و آنچه انسان را از نماز غافل مىكند خطورات پستى است كه در دل وجود پيدا مىكند، و انسان را به خود مشغول مىسازد داروى حضور قلب دفع اين خاطرههاست، و چون هيچ چيزى را بدون برطرف كردن سبب آن نمىتوان رفع كرد، لذا بايد سبب اين خطورات را شناخت، و سبب بروز آنها در دل از دو قسم بيرون نيست يا چيزى است خارج از ذات او، و يا امرى است باطنى و در ذات او: 1- اگر سبب آنها امرى بيرون از ذات او باشد ناچار چيزى است كه به گوش او مىرسد، و يا در جلو چشم ديده مىشود و اينها انديشه آدمى را مىربايد تا آن حدّ كه فكرش به دنبال آن مىافتد، و در آن تصرّف مىكند، سپس از آن فكر به فكر ديگرى كشيده مىشود، و همچنان تسلسل حاصل مىشود. و ديدن، سبب انديشيدن است و بعضى انديشهها باعث پيدايش انديشههاى ديگر مىشود. و كسى كه مرتبهاش بالا و همّتش والا باشد آنچه بر حواس او مىگذرد وى را مشغول نمىكند، ليكن انديشه ضعيف به سبب ديدن و شنيدن پريشان مىشود از اين رو درمان آن قطع اسباب مذكور است به اين صورت كه چشمان را بر هم نهد، و يا در جايى تاريك نماز گزارد، و چيزى را در پيش روى خود باقى نگذارد تا نظر او را جلب كند، و روبروى ديوار و نزديك آن نماز گزارد تا چشماندازش وسيع نباشد، و از گزاردن نماز در جايى كه مشرف بر خيابانهاست، و جاهايى كه با نقش و نگارهاى رنگين و فرشهاى رنگارنگ تزيين شده است دورى جويد، به همين سبب متعبّدان در اتاق كوچك و تاريكى كه به اندازه سجود آنها وسعت داشت عبادت مىكردند تا فكر آنها جمعتر باشد، امّا آنها كه از قوّت نفس برخوردار بودند در مساجد حاضر مىشدند و چشمها را به موضع سجده مىدوختند و از آن تجاوز نمىكردند، و كمال نماز را در اين مىدانستند كه آن كه را در راست و چپ آنهاست نشناسند.مىگويم: شهيد دوّم گفته است[1]: بايد چشمان را به اندازهاى فرو بندد كه بتواند نگاهى را كه وظيفه نمازگزار است انجام دهد، و آن نظر كردن به موضع سجده و ديگر چيزهايى است كه شرعا مشخّص است، و اگر با باز بودن چشمها نتواند به موضع سجدهاش نگاه كند فرو بستن چشمها سزاوارتر است، زيرا فوت يكى از تكاليف نماز يا اوصاف آن بر اثر پريشانى خاطر، از اين وظيفه و اخلالى كه در آن پديد مىآيد مهمّتر است. (پايان سخن او). مىتوان گفت:
فروهشتن چشمها كه از خشوع جوارح محسوب و امرى مستحبّ است نمازگزار را از فرو بستن چشمان بىنياز مىكند، و احتياجى نيست كه وظيفه نظر كردن به موضع سجده را كه سنّت است ترك كند، مگر اين كه نگاه به موضع سجده و بين قدمها و امثال آن وى را به تأمل و دل مشغولى وادارد، كه در اين صورت قول شهيد درست خواهد بود.
غزّالى مىگويد:
2- اگر سبب بروز خطورات قلبى امرى درونى باشد آن دشوارتر از قسم اوّل است چه كسى كه افكارش در مجارى امور دنيا پراكنده باشد نمىتواند انديشهاش را در يك جهت متمركز كند بلكه فكر او پيوسته از اين سو به آن سو در پرواز است و فروهشتن چشمها او را كافى نيست، زيرا آنچه از پيش در دل او جا گرفته براى مشغول كردن او بس است. چاره چنين كسى اين است كه نفس را بزور بر فهم آنچه در نماز مىخواند وادار كند، و او را از غير آن منصرف گرداند، و آنچه مىتواند او را در اين راه كمك كند آن است كه پيش از گفتن تكبيرة الاحرام خود را آماده اين كار كند. بدين ترتيب كه نفس را به ياد آخرت اندازد و موقعيّت خويش را در راز و نياز گفتن با حق تعالى و اهميّت حضور در پيشگاه او و هول مرگ را به ياد خود آورد، و دل را پيش از گفتن تكبير واجب از امورى كه او را مشغول مىكند فارغ سازد، و چيزى باقى نگذارد كه خاطرش بدان متوجّه گردد. پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به عثمان بن ابى شيبه فرمود: «من فراموش كردم به تو بگويم تا ديگى را كه در خانه است بپوشانى زيرا نبايد در خانه چيزى باشد كه مردم را از نمازشان به خود مشغول كند.»[2]
اين راهى براى آرام كردن افكار است، ليكن اگر با اين داروى تسكين دهنده افكار او از هيجان باز نايستد راه نجات او منحصر به دارويى است كه بتواند ريشههاى درد را از عروق او بيرون كشد، و آن دارو اين است كه در امورى كه فكر او را به خود مشغول داشته و مانع حضور قلب اوست بنگرد، و شكّ نيست كه اين امور به يكى از مقاصد مهمّ او برگشت دارد و آنچه مايه اهميّت آن مقصود شده شهوات اوست لذا بايد نفس خويش را با جدا شدن از اين شهوات و ترك اين علايق مجازات كند، چه هر چيزى او را از نماز بازمىدارد دشمن دين اوست، و دشمن او لشكر ابليس است و بديهى است نگه داشتن آن زيانبارتر از بيرون كردن آن خواهد بود لذا خلاصى او موكول به اين است كه آن را از خويشتن دور كند.
چنان كه روايت شده است پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) لباس نقشدارى را كه ابو جهم براى او آورده بود پوشيد و با آن نماز گزارد، پس از نماز آن را بيرون آورد، و فرمود:
«اين را نزد ابو جهم بريد كه آن مرا در نماز مشغول داشت و لباس بىنقش از ابو جهم برايم بياوريد.» همچنين آمده است كه آن حضرت دستور داد بند كفشش را عوض كنند در نماز نظر آن حضرت بر آن بند كفش كه نو بود افتاد، دستور داد آن را جدا كنند و همان بند كهنه را بر آن بگذارند.[3]
و نيز نقل شده است كه آن حضرت نعلينى به پاى كرد كه از خوبى آن خوشش آمد، سجدهاى به جاى آورد و فرمود: «در برابر پروردگارم فروتنى كردم باشد كه بر من خشم نگيرد.» سپس آن را از پاى بيرون آورد، و به نخستين سائلى كه با وى ديدار كرد داد، و به على (عليه السلام) فرمود تا نعلينى از پوست گاو كه پيراسته و بىمو بود براى او خريد و آن را پوشيد.[4]
و نيز در دست انگشترى از زر داشت- و اين پيش از حكم حرمت طلا براى مردان بود- در آن هنگام كه آن حضرت بالاى منبر بود آن را بينداخت و فرمود: «اين مرا مشغول داشته، نگاهى به اين و نگاهى به شما.»[5]
مىگويم: نسبت دادن اين گونه روايات به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در خور جلالت قدر آن حضرت نيست. و اينها شبيه رواياتى است كه سنيّان طبق عادت خود جعل مىكنند تا اعمال مشابه رهبران خود را از طعن مخالفان محفوظ بدارند، و خدا داناست.
غزّالى مىگويد: گفتهاند: يكى از اصحاب در بستان خود كه داراى درختانى بود نماز مىگزارد. در اين ميان پرندهاى بر روى درخت پريد و راهى براى خروج خود مىجست، او از اين خوشش آمد، و مدّتى با نگاه خود او را تعقيب مىكرد، در نتيجه نفهميد چند ركعت نماز به جا آورده است، وى به نشانه پشيمانى از عمل خود و جبران آنچه از او فوت شده آن بستان را صدقه داد.
آرى آنان بدين گونه ريشه افكار مزاحم را قطع، و كفّاره نقصان نماز را پرداخت مىكردند، و داروى قطعى كه مىتواند ماده بيمارى را از ميان ببرد همين است و جز آن دارويى ندارد. زيرا آنچه را كه ما درباره نرمش و مداراى با نفس و وادار كردن آن به فهم اذكار بيان كرديم تنها در برابر شهوتهاى ضعيف و افكارى كه فقط حواشى دل را مشغول مىكند قادر است سودمند واقع شود، امّا در برابر شهوتهاى سركش و عصيانگر نرمش و مداراى شخص سودى ندارد بلكه پيوسته با يكديگر در كشمكش خواهند بود تا آنگاه كه بر او چيره شود و همه نمازش را در ستيز با او به سر برد. اين نمازگزار مانند كسى است كه در زير درختى قرار گيرد و بخواهد افكار خود را مجتمع و صافى كند ليكن آواز گنجشكها از بالاى درخت افكار او را پريشان مىكنند، و او پيوسته با چوبى كه در دست دارد آنها را پرواز داده به تفكّرات خود ادامه مىدهد، و گنجشكها بر مىگردند و او نيز با چوبدستى خود آنها را مىپراند و اين عمل او و گنجشكها مرتبا تكرار مىشود، به او گفته مىشود: اين كار تو و گنجشكها كار شتر آبكش است كه پايانى ندارد، و اگر مىخواهى از اين وضع رهايى يابى درخت را از بيخ قطع كن. بىشكّ درخت شهوت نيز به همين گونه است، چون بلند شود و شاخه برآورد افكار و انديشهها مانند گنجشكها كه به سوى درختها و مگسها كه به سوى پليديها رو مىآورند به آن مىگرايند، و دفع آنها به طول مىانجامد، زيرا مگس را هر قدر بپرانند باز برمىگردد و خطورات قلبى و شهوات انسانى نيز بسيارند و كمتر كسى است كه از آنها خالى باشد. امّا اصل و بنياد آنها يكى است و آن دوستى دنياست كه منشاء همه گناهان و اساس هر نقصان و سرچشمه همه تباهيهاست، و هر كس محبّت دنيا در دلش جا گرفته باشد چنانچه به چيزى از آن دست يابد و نخواهد از آن براى آخرت خود توشهاى و در اين راه از آن كمكى برگيرد نبايد اميد آن را داشته باشد كه در نماز خود لذّت مناجات را درك كند، زيرا كسى كه به دنيا شادمان است به خدا و مناجات با او شاد نخواهد شد، چه تلاش و همّت آدمى همواره مصروف چيزى است كه چشم او را روشن و دل او را خوشحال كند، و اگر شادى دل و روشنى چشمش به امور دنيوى است ناگزير همّت و تلاش او متوجّه همان خواهد بود، ليكن با اين همه نبايد دست از مجاهده بردارد بلكه بكوشد دل را از توجّه به افكار و خيالات منصرف و به نماز بازگرداند، و علل و اسباب بازدارنده و مشغول كننده را هر چه بيشتر تقليل دهد. درمان اين درد همين است و به سبب تلخى آن اكثر طبايع از آن رميدهاند، و در نتيجه مرض در آنها مزمن شده و درد بىدرمان گشته است تا آن حدّ كه بزرگان كوشيدهاند دو ركعت نماز به جا آورند كه در آن پيرامون دنيا حديث نفس نكنند، و از عهده برنيامدهاند، در اين صورت به امثال ما چه اميدى مىتوان داشت، و كاش نيمى يا ثلثى از نماز ما از وسوسهها مصون بماند تا در زمره كسانى باشيم كه: خَلَطُوا عَمَلًا صالِحاً وَ آخَرَ سَيِّئاً.[6] خلاصه آن كه مقاصد دنيوى و اهداف اخروى در دل مانند آبى است كه در قدحى ريخته شود كه پر از سركه است، ناچار به اندازه آبى كه در قدح ريخته مىشود سركه از آن خارج مىگردد و با هم جمع نمىشوند.
[1] اسرار الصلاة، ص 117.
[2] عراقى گفته است: اين حديث را ابو داوود از حديث عثمان الحجى كه همان عثمان بن طلحه است نقل كرده، چنان كه در مسند احمد نيز آمده است اين كه مصنّف گفته است پيامبر( صلی الله علیه و آله و سلم) اين را به عثمان بن شيبه فرموده اشتباه است.
[3] صحيح، مسلم، ج 2، ص 78 سنن، نسائى، ج 2، ص 72 سنن، ابن ماجه، شماره 3550.
[4] شرف الفقراء، ابن حقيق، با سندى ضعيف( المغنى).
[5] سنن، نسائى، ج 8، ص 195، از ابن عبّاس.
[6] توبه/ 102: ... اعمال خوب و بدى را به هم آميختند.
داشتیم از خط به عقب باز میگشتیم . «قائم مقامی» در كنارم بود و میگفت: «نمیدانم چه كردهایم كه خداوند ما را لایق شهادت نمیداند.» گفتم: « شاید میخواهد كه ما خدمت بیشتری به اسلام و مسلمین بكنیم.»
پاسخ داد: « نه ، من باید شهید میشدم و الآن وجدانم ناراحت است . آخر در خواب دیده بودم كه شهید میشوم و امام زمان (ع) دستم را گرفته و به همراه خود میبرد .» درهمین حال ، یك خمپارهی 120 كنار ماشین ما به زمین خورد و این بندهی عاشق به شهادت رسید .
هنگام شهادت ، لبخند بسیار زیبایی بر لب داشت كه همهمان را مسحور خود كرده بود . گویی مشایعت امام زمان (عج) او را چنین به وجد آورده بود
صفحه قبل 1 صفحه بعد
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
|
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |